خانواده ای برای تمام فصول
دیروز داشتم فکر می کردم به یک نکته جالب رسیدم. تولد مامانی تو بهاره تولد بابایی تابستون تولد پسری ، زمستون دختری هم ایشاالله پاییز خانواده ای برای تمام فصول جالب اینکه بابایی وسط تابستون، پسری وسط زمستون و دقیقا اول ماه مامانی اول بهار و دختری آخر پاییز
نویسنده :
مامانی
10:14
خدایا شکرت
امروز چهارشنبه است روز اسباب بازی از دیشب یادم بود برات یه اسباب بازی کوچیک بزارم تو کیفت ولی بهت نگم چون تو دلت می خواست رباتی که مثلا آجی جونت برای روز برادر برات گرفته رو بیاری ، این طوری شد که یادمون رفت. تو سرویس یه دفعه یادم اومد ، گفتم مامانی اسباب بازی یادمون رفت. که یک دفعه تو با کمال مهربونی و آقایی گفتی : عیبی نداره خب از خاله یه اسباب بازی می گیرم. اشاره ای هم به چرخ خیاطی کردی ، گفتی همیشه ستایش از خاله چرخ خیاطی می گیره، مامان خیلی قشنگه. دلم می خواست همون لحظه برای تشکر از رفتار خوبت برات چرخ خیاطی بگیرم ولی بابایی دیگه تحریم کرده خرید هر گونه چیزی رو ، و تهدید به زندان و ... کرده ، خدایش هم با این گرونی ها و این خرجها...
نویسنده :
مامانی
10:11
دلم برای اون روزا تنگ شده
دیشب وقتی تو خوابیده بودی خاله زهرا با دایی محمود و هستی و حسام اومدن خونه ما. خاله زهرا می خواد حسام رو از شیر بگیره واسه همین خیلی پکر بود ، یاد خودم و خودت افتادم. دلم تنگ شد برای اون روزا که می اومدی تو بغلم ، نگاهتو می دوختی تو چشمام، با دستای تپلی کوچولوت نوازشم می کردی و شیر می خوردی اون موقع من نه از اجبار بلکه چون با چشمای قشنگت طلسمم می کردی هیچ کار دیگه ای نمی تونستم بکنم نه با کسی صحبت می کردم نه حتی تلویزیون نگاه می کردم و نه هیچ کار دیگه ای ، فقط مات تو بودم . دلم تنگ شده برای ماما مَمَ گفتنات . آخه چرا مامانا باید جوجوهاشون از شیر بگیرن!! اون موقع که من تصمیم گرفتم بزرگ شدن تو را با گرفتن ا...
برآورده شدن آرزویم
عاقبت در همين روزهاي نزديك کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد بینمش روزی که طفلم همچو گل در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پیک یاس ها در مشام جان من پیچیده است پیکرش را می فشارم در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی آغاز کن... ٢٨/٢/١٣٨٧ ...
نویسنده :
مامانی
9:49
ماجرایی دندونی
دیروز برات مسواک می زدم که دیدم زیر یکی از دندونای جلوت سفید بود ، تازه دندونت هم کمی کج شده بود خیلی نگران شدم، صبح بردمت دندون پرشکی، خانم دکتر گفت آبسه نیست بلکه دندون دائمی که داره درمی آید. خیلی خوشحال شدم و خیالم راحت شد، بعد اومدی اتاق مامان و بعد هم معلومه دیگه ... خلاصه مامانی امروز باید تا ساعت ١٢ مرخصی ساعتی رد کنه. ...
نویسنده :
مامانی
10:25
روز برادر
پسمل قشنگ مامان ، همش می پرسید که روز پسر کی هست؟ چرا روز دختر باشه روز پسر نباشه.... مامانی هم تصمیم گرفت تا روز میلاد امام رضا (ع) رو به نام روز برادر نامگذاری کرده و بابایی محترم هدیه ای از طرف فاطمه گلم بخره و در طی مراسمی به گل پسر اهدا نماییم. البته منم موافقم که روز میلاد حضرت ابوالفضل العباس (ع) برای این نامگذاری مناسبتره اما خیلی تا شعبان مونده ، پس بر من و بر این نامگذاری میمون و مبارک خرده مگیرید. سالروز میلاد مسعود امام رضا (ع) ، امام رئوف و مهربان،شمس و الشموس بر همگان مبارک
نویسنده :
مامانی
9:59
تو دلت چی می گذره
پنج شنبه با خاله زهرا تصمیم گرفتیم شمارو ببریم باغ وحش قرارمون ساعت ٤ بود ولی خاله زهرا اینا ساعت ٦ رسیدند ، با مترو رفتیم، آخرین ایستگاه پیاده شدیم، ایستگاه ناآشنا بود ، بله به خاطر شلوغ کاری شماها ، اشتباهی اومده بودیم، دوباره سوار شدیم از شرق به غرب تهران، خلاصه ساعت نزدیک ٧ و نیم بود که رسیدیم و شماها بدو و من هم به دنبالتون. اونجا ماجراهای بامزه ای پیش اومد مثلا فیله خرطومشو آورده بود بالا و پاکت پفیلای هستی رو گرفته بود و ول نمی کرد، جای دیگه تو دلت می خواست یه مارو ببینی ، قدت نمی رسید از ساحل خواستی بلندت کنه ، ساحل جان هم سرتو چسبوند به شیشه قفس مارو و داد و فریاد تو از ترس ... از همه جالبتر زمانی بود که من کنار قفس شیرها بودم...
نویسنده :
مامانی
11:04
روز دختر مبارک
امروز روز میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) ، خواهر امام رضا (ع) است. روز دخترم هست ، منم دختر دارم ، روزش مبارک فاطمه قشنگم، نازگل مادر روزت مبارک بابایی پول ریخته به حسابم که برم برات کادو بخرم(البته هنوز تصمیم نگرفتم چی بخرم)(ناگفته نمونه حسودی هم کردم ها ، حالا من یه چیز می خوام برای خودم بخرم هزارتا صغرا کبرا باید بچینم ولی برای دخترشون بدون فوت وقت ، همون لحظه پول می ریزن، ای روزگار) منم این شعرو که توی یه وبلاگ خوندم و خوشم اومد رو بهت تقدیم می کنم، نازپری مادر دخترم با تو سخن می گویم گوش کن ، با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر شاخه پر گل این گلزاری من در اندام تو یک خرمن گل می بینم گل گیسو ، گل ل...
نویسنده :
مامانی
13:03
نگرانم
روزها در حال سپری شدن هستند، بیشتر از پیش حساس و زودرنج شدم ، چند تا مطلب دلمو نگران کرده ، اونقدر نگرانم که نمی خواهم ازشون مطلبی بنویسم فقط کارم دعا شده ، محمدرضا و فاطمه قشنگم شما هم دعا کنید تا برای ریحان زیبامون مشکلی پیش نیاد ، خاله زهرا هم خوب بشه ... خیلی چیزای بامزه بود که می خواستم بنویسم اما الان دل و دماغش نیست. دوستتون دارم و براتون سعادت و سلامت آرزو می کنم.
نویسنده :
مامانی
9:53